روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. ایشان در راه به عبادتگاهی رسیدن که عابدی تو اونجازندگی می کرد. حضرت عیسی با اون عابد مشغول سخن گفتن شدن.درهمین هنگام یک جوان که به کارهای زشت و ناروا درشهر مشهور بود، از اونجا گذشت.
لطفا ایده، نظر، انتقاد و یا پیشنهادات خود را در خصوص این قصه ارسال نمایید. نظر شما پس از تأیید نمایش داده می شود.