توی یه روز زیبای بهاری کانگوروی کوچیک قصه ما به نام بِرفی در حالیکه خیلی تشنه بود برای خوردن آب به برکه نزدیک شد. برکه پر از آب بود. همه ی حیوونا میتونستن از آب برکه بنوشن . فقط کافی بود که خودشونو به برکه برسونن و آب بخورن . برفی یه دل سیر آب نوشید . حالش جا اومد . تشنگیش برطرف شد. کمی از برکه فاصله گرفت و نشست . به زیباییهای برکه در دل اون دشت زیبا خیره شد . . .