روزی گله ای از گوزن ها از جنگلی به سرعت عبور می کردند که تا غروب نشده و هوا رو به تاریکی نرفته به محل زندگی خودشون برگردن، اما یکی از گوزنای نر بر اثر سرعت زیاد و کمی تاریک شدن جنگل ، چشماش به دقت کار نکرد و به قول معروف نتونست راه رو از چاه تشخیص بده و شاخ های بلندش بین شاخه های درختی تنومند گیر کرد و هرچی تلاش کرد نتونست خودشو آزاد کنه . . .
لطفا ایده، نظر، انتقاد و یا پیشنهادات خود را در خصوص این قصه ارسال نمایید. نظر شما پس از تأیید نمایش داده می شود.