در ایام گذشته قصابی در محله ای زندگی می کرد.یکی از روزها یکی از چشمای قصاب به شدت شروع به خارش و درد کرد،به همین خاطر فوراً نزد یکی از دوستان قدیمیش که حکیم باشی محله بود، رفت.
لطفا ایده، نظر، انتقاد و یا پیشنهادات خود را در خصوص این قصه ارسال نمایید. نظر شما پس از تأیید نمایش داده می شود.