تنبل اوضاع خوبی نداشت . امروز همون جایی نشسته بود که دیروز و پریروز و هفته ی پیش نشسته بود . از جاش تکون نمیخورد . اگه کسی غذایی به دستش میداد ، میخورد وگرنه خودش هیچ تلاشی نمیکرد . هرکی از دور و بر او میگذشت دلش به حالش میسوخت ُ غذایی به اون میداد . همه دوستاش هم همینجوری بودن به غیر از راسو . . .
گویندگان این قصه
سارینا نصیری
گویندگان این قصه
لطفا ایده، نظر، انتقاد و یا پیشنهادات خود را در خصوص این قصه ارسال نمایید. نظر شما پس از تأیید نمایش داده می شود.